ارش و کمان عشق
آرش گفت: زمین كوچك است. تیر و كمانی می خواهم تا جهان را بزرگ كنم…
بهآفرید گفت: بیا عاشق شویم. جهان بزرگ خواهد شد، بی تیر و بی كمان.
بهآفرید كمانی به قامت رنگین كمان داشت و تیری به بلندای ستاره.كمانش دلش بود و تیرش عشق...
بهآفرید گفت: از این كمان تیری بینداز، این تیر ملكوت را به زمین می دوزد.
آرش اما كمانش غیرتش بود و جز خود تیری نداشت.
آرش می گفت: جهان به عیاران محتاج تر است تا به عاشقان. وقتی كه عاشقی تنها تیری برای خودت می اندازی و جهان خودت را می گستری. اما وقتی عیاری، خودت تیری؛ پرتاب می شوی؛ تا جهان برای دیگران وسعت یابد.
بهآفرید گفت: كاش عاشقان همان عیاران بودند و عیاران همان عاشقان...
آن گاه كمان دل و تیر عشقش را به آرش دادو چنین شد كه كمان آرش رنگین شد و قامتش به بلندای ستارهو تیری انداخت تیری كه هزاران سال است می رود...
هیچ كس اما نمی داند كه اگر بهآفرید نبود، تیر آرش این همه دور نمی رفت!
A A A
نظرات شما عزیزان:
[